دوره ی خلبانی من در آمریکا تمام شده بود و بهترین نمرات را در امتحانات پروازی بدست آورده بودم ولی به خاطر گزارش هایی که در پرونده ام وجود داشت، گواهی نامه خلبانی برایم صادر نمی شد. سرانجام روزی به دفتر رئیس دانشگاه، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست بنشینم. پرونده ام در مقابل او روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که باید نسبت به قبول یا رد شدنم در خلبانی نظر می داد. او از من پرسش هایی کرد که من پاسخ دادم. از سوال های ژنرال بر می آمد که نظر خوبی نسبت به من ندارد.
برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید
ناگهان در اتاق به صدا در آمد و منشی ژنرال وارد شد و پس از احترام از او خواست تا برای کار مهمی از اتاق خارج شود. با رفتن ژنرال من مدتی دراتاق تنها ماندم، به ساعت نگاه کردم؛ وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم ای کاش اینجا نبودم و می توانستم نمازم را در اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. اندیشیدم که هیچ کاری مهمتر از نماز نیست. با خود گفتم خوب است نمازم را همین جا بخوانم. تا پیش از آمدن ژنرال نمازم تمام شده باشد. به گوشه ای از اتاق ژنرال رفتم و روزنامه ای را که در آنجا بود برداشتم و روی زمین پهن کردم. مهرم را از جیبم در آوردم و مشغول خواندن نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که ژنرال وارد اتاق شد. با خود گفتم: چه کنم؟ نمازم را ادامه دهم و یا آن را قطع کنم؟ تصمیم گرفتم نماز را ادامه دهم، چون هر چه خدا بخواهد همان می شود.
نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می نشستم از ژنرال به خاطر اینکه معطل شده بود، عذر خواهی کردم. ژنرال، پس از چند لحظه سکوت، از من پرسید: چه می کردی؟
گفتم: عبادت می کردم.
گفت: بیشتر توضیح بده.
گفتم: دین اسلام به ما مسلمانان دستور می دهد که در ساعت های خاصی از شبانه روز، با خداوند مناجات کنیم و نام این عبادت نماز است. زمان آن عبادت فرا رسیده بود. من از نبودن شما استفاده کردم و نماز خواندم.
ژنرال نگاه عمیقی به من کرد و گفت: پس این گزارش هایی که در پرونده ات نوشته اند به خاطر همین کارهایت بوده است!
گفتم: شاید!
نمی دانم خداوند به خاطر این نماز چه اثری در دل او گذاشت که قلم خودنویسش را برداشت و گواهی نامه ی خلبانی مرا امضا کرد.
آن روز به اولین جای خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من داده بود، دو رکعت ناز شکر خواندم.
منبع: کتاب پرواز تا بی نهایت